English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2485 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
to take the fall [American English] U مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
let go <idiom> U به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
to accept a job U کاری [شغلی] را پذیرفتن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
to overtax oneself U بیش از ظرفیت خود مسئولیتی [کاری] پذیرفتن
To accpt the consequences . to face the music . U پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to sugar the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
face up to <idiom> U پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
undertake U توافق برای انجام کاری
capability U قادر به انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2actus reus
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com